• نامه ها
  • به معاويه
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

به معاويه

«850»

(10) (و من كتاب له ( عليه  السلام  )) (إليه أيضا) وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلَابِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْكَ فَأَتْبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لَا يُنْجِيكَ مِنْهُ مُنْجٍ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ الْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ  

«851»

نَزَلَ بِكَ وَ لَا تُمَكِّنِ الْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ وَ إِلَّا تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى الرُّوحِ وَ الدَّمِ وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ الْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ الْعَلَانِيَةِ وَ السَّرِيرَةِ وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِيُعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَ إِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِعُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي    

«852»

بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ.


ص852

 از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است نيز به معاويه (كه در آن از كردار زشت او را سرزنش نموده و اندرز داده و ترسانده است): 1 و چه خواهى كرد زمانيكه از (پيش روى) تو برداشته شود پرده هاى دنيايى كه در آن هستى كه خود را (براى دنيا پرستان) به آرايش كردن خوش نما جلوه داده، و به خوشگذرانيش فريب داده، ترا (به دوستى خود) دعوت نموده پذيرفتى، و پيشروت گشت دنبالش رفتى، و بتو فرمان داد پيروى نمودى (خلاصه چه خواهى كرد با مرگ و عذاب و كيفر گناهان) 2 و نزديك است نگاه دارنده اى نگاهت دارد (مرگ رسيده آگاهت سازد) بر چيزى (عذاب و كيفرى) كه نجات دهنده اى نتواند رهايت نمايد، پس (با اين پيشآمد سخت از هواى نفس پيروى نكرده) از اين كار (ادّعاى خلافتى كه لايق آن نيستى) دست بردار، و خود را براى روز حساب و باز پرسى آماده ساز، و براى آنچه بتو مى رسد (مرگ و سختيهاى بعد از آن) دامن به كمر زن (چالاك شو) و گمراهان (مانند عمرو ابن عاص و مروان) را به گوش خود توانائى مده (سخنانشان را گوش نداده پيرو دستورشان مباش) و اگر چنين نكنى (اين اندرز را نپذيرى) ترا بآنچه كه از خود غفلت دارى آگاه سازم، تو فرو رفته در ناز و نعمتى (نعمت ترا سركش گردانيده و از اينرو) شيطان در تو جاى گرفته، و به آرزوى خود رسيده، و روان شده است در تو مانند روان شدن جان و خون (چنان بر تو مسلّط است كه كارى نكرده و سخنى نگويى مگر بدستور و فرمان او، پس از اين در سرزنش او مى فرمايد:) 3 و شما (بنى اميّه) اى معاويه كى لياقت حكمرانى رعيّت و زمامدارى مسلمانان را داشتيد بدون سابقه خير و نيكوئى و بى دارا بودن بزرگوارى و ارجمندى (پيش از اين در امرى  

 ص853

فضيلت و برترى نداشته اى كه باعث شود ادّعاى خلافت و امارت نمائى) 4 و بخدا پناه مى بريم از برقرار گشتن پيشينه هاى بدبختى (كه شخص را پيرو شيطان و هواى نفس مى سازد) و ترا مى ترسانم از اينكه هميشه فريب آرزوها خورده آشكار و نهانت دو گونه باشد (بترس از دنيا دارى و نفاق و دو روئى. پس او را بجنگ تهديد نموده مى فرمايد:) 5 و (مرا) بجنگ خواندى، پس مردم را به يك سو گذاشته خود بسوى من بيا و دو لشگر را از جنگ باز دار تا دانسته شود معصيت و گناه بر دل كدام يك از ما غلبه يافته، و پرده (غفلت) جلو چشم و بينائيش آويخته (مردم را بحال خود واگذار تا دانسته شود كدام يك براى خداوند شمشير زده و در راه حقّ ايستاده و فرار نمى كنيم) 6 منم ابو الحسن كشنده جدّ تو (پدر مادرت هند جگر خوار كه عتبة ابن ربيعة باشد) و دائى تو (وليد ابن عتبه) و برادرت (حنظلة ابن ابى سفيان) كه آنها را در جنگ بدر تباه ساختم، و (اكنون هم) آن شمشير با من است، و با همان دل دشمنم را ملاقات مي كنم، و دين ديگرى اختيار ننموده پيغمبر نو و تازه اى نگرفته ام (بر خلاف هيچيك از احكام اسلام رفتار نمى نمايم) و من در راهى هستم كه شما باختيار آنرا ترك نموديد و از روى اجبار بآن راه داخل شده بوديد (گفتار و كردار من طبق احكام دين اسلام است كه شما از اوّل امر با اختيار بآن نگرويديد، و چون مجبور شديد ظاهرا ايمان آورده و در باطن كافر مانديد). 7 و به گمان خود آمده اى (از من) خونخواهى عثمان مى نمايى با اينكه ميدانى عثمان كجا كشته شده (چه كسانى او را كشتند) و اگر (در واقع) خونخواه هستى از آنجا (از اشخاصى كه او را كشته اند مانند طلحه و زبير و ديگران) خونخواهى كن، 8 پس مانند آنست كه مى بينم ترا كه (خونخواهى او را بهانه نموده اى، بلكه) از جنگ فرياد و شيون نموده مى ترسى كه بتو دندان فرو برد (رو آورد) مانند فرياد كردن شتران از بارهاى گران، و چنانست كه مى بينم لشگر ترا كه بر اثر خوردن ضربتهاى پياپى و پيشآمد سخت كه واقع خواهد شد و بر خاك افتادن پى هم از روى بيچارگى مرا بكتاب خدا دعوت ميكنند (تا دست از جنگ بردارم، در بامداد ليلة الهرير لشگر شام بدستور عمرو ابن عاص قرآنها بر سر نيزه ها زدند و از لشگر عراق صلح و آشتى درخواست نمودند، چنانكه در شرح خطبه سى و ششم گذشت،  

 ص854

و اين جمله فرمايش امام عليه السّلام از اخبار غيبيّه است كه پيش از وقوع به معاويه گوشزد مى فرمايد) و آن لشگر كافر بحقّ و انكار كننده هستند (كه با من بيعت نكرده اند) يا بيعت كرده و دست برداشته اند (منافقين عراق كه بعد از بيعت نمودن با حضرت نقض عهد كرده بشام نزد معاويه رفتند).